یه اتفاق
عزیز مامان دست میزنه
دیشب زن عمو ناهید با عمو یدالله خونه بودن من و تو و بابایی هم تازه از شرکت رسیده بودیم زن عمو برات دست میزد تو هم ..................... شروع کردی به دست زدن بوس بوس بوس ...
نویسنده :
مامان
16:15
لحظه سال تحویل
برای تو از ته دل
پسرم تاج سرم من وتو هردوزیک اغازیم توهمان بابای فردایی ومن همان دختردیروزینم نقشه کهنه دیروزی بابا ارزویم اینست برسی تابه بی نهایت تابدان قله اوج که تو را لایق بود ارزویم اینست که درایینه فردایی تو نه تو ادم باشی و نه حوا همسر همه انسان باشیم ومن مادرامروزی تو که همان دختردیروز شوم وبراین فاصله ها باقدمهای تو پیروز شوم ...
نویسنده :
مامان
2:04
متین و لیفتراک
امروز 19/1/93 ومنو متین دیشب با بابا احمد اومدیم شرکت پیش بابایی و این اولین سفر به شرکت در سال 93 بود ٥ ماه و 24 روز ...
نویسنده :
مامان
1:58