سالگرد ازدواج مامان وبابا
سلام توپولی مامان چند شب پیش سالگرد ازدواجمون بود 7/8/89.و تو ثمره این ازدواج زیبا بودی. سه تایی شام رو رفتیم رستوران.ولی مگه تو شیطون بلاامون دادی. پشت سر من شمع روشن بود و وروجک مامان همش اشاره میکرد و میگفت بووو. یه ساعتی اونجا بودیم ولی دیگه این اواخر خسته بودی و گریه میکردی تا اینکه وسطای شام من تو رو بغل کردم تا بابایی شام بخوره وبعدبابایی تو رو بغل کرد که منم شامم رو تموم کنم ای ناقلا
نویسنده :
مامان
0:51